نوشته: یکشنبه 10 بهمن 1395 ساعت: 9:09 نویسنده: مدير سايت
ادب و هنر

خوشبختی
آنگاه که غرور کسی را له می کنی،
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری،
آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،
آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری،
می خواهم بدانم، دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می کنی؟!
تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟؟؟
سهراب سپهری

زندگی
زندگي با همه وسعت خويش محفل ساكت غم خوردن نيست!
حاصلش تن به قضا دادن و افسردن نيست!
اضطراب وهوس ديدن و ناديدن نيست!
زندگي خوردن و خوابيدن نيست!
زندگي جنبش جاري شدن است!
زندگي کوشش و راهي شدن است از تماشاگه آغازحيات تا به جايي كه خدامي داند.
زندگي چون گل سرخي است پر از خار و پر از برگ و پر از عطر لطيف، يادمان باشد اگر گل چيديم،عطر و
برگ و گل و خار، همه همسايه ی ديواربه ديوار همند.
سهراب سپهری

صورتگر نقاشم هر لحظه بتی سازم وانگه همه بتها را در پیش تو بگدازم
صد نقش برانگیزم با روح درآمیزم چون نقش تو را بینم در آتشش اندازم
تو ساقی خماری یا دشمن هشیاری یا آنکه کنی ویران هر خانه که می سازم
جان ریخته شد بر تو، آمیخته شد با تو چون بوی تو دارد جان، جان را هله بنوازم
هر خون که ز من روید با خاک تو میگوید با مهر تو همرنگم با عشق تو هنبازم
در خانه ی آب و گل بی توست خراب این دل یا خانه درآ جانا ، یا خانه بپردازم
مولوی

غمت در نهانخانه دل نشیند به نازی که لیلی به محمل نشیند
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی ز بامی که برخاست، مشکل نشیند
خلد گر به پا خاری، آسان برآرم چه سازم به خاری که در دل نشیند
به دنبال محمل چنان زار گریم که از گریه‌ام ناقه در گل نشیند
پی ناقه‌اش رفتم آهسته، ترسم غباری به دامان محمل نشیند
به دنبال محمل، سبکتر قدم زن مبادا غباری به محمل نشیند
عجب نیست خندد اگر گل به سروی که در این چمن، پای در گل نشیند
بنازم به بزم محبت که آنجا گدایی به شاهی، مقابل نشیند
طبیب از طلب در دو گیتی میاسا کسی چون میان دو منزل نشیند
طبیب اصفهانی

  • کلیدواژه ها: ادب و هنر
  • طبقه: شماره پنجاه و یکم بازدید: 5329

    
    ارزیابی مطلب فوق:


    آگهی های متنی